استاد ماهر (دکتر قلب من) [فصل دوم] P{➋➍}
هنوز کسی این حرف رو هضم نکرده بود بعد چند ثانیه شوگا تازه فهمید قضیه از چه قراره و سریع بلند شد و رفت پیش جینهو
پسرا هم همراش رفتن
جینهو:/
نشستم رو تخت و شرو کردم به گریه کردن ، اخه من چرا اینقدر بدبختم، چرا این بلا ها باید به سر من بیاد؟
سرمو روی زانوهام گذاشتم و با دستم بغلش کردم
که در با شدت باز شد ..
شوگا: بگو ببینم چی گفتی؟
جینهو زبونش بند اومده بود و نمیتونست باید چیکار کنه ...
شوگا اومد و یقه جینهو رو گرفت:
یبار دیگه بگو چی گفتی؟
نامجون و جیهوپ اومدن که شوگا رو از جینهو جدا کنن
شوگا:بچه مال اون عوضی مگه نه؟
جینهو با این حرف گریش شدت گرفت و بلند بلند گریه میکرد
کوک سریع اومد و جینهو رو بغل کرد و نامجون و جیهوپ هم شوگا رو جدا کردن
جینهو از بس گریه کرده بود و ضعف داشت سرش گیج میرفت ، بغل کوک از حال رفت
شوگا داشت گریه میکرد خیلی حالش بد بود ، اونم وقتی که عشقش اومده و میگه از یکی دیگه حاملس
نامجون شوگا رو برد توی یه اتاق دیگه و خوابیوند رو تخت ،یه ارامبخش داد که بخوره ..
نامی:یه زره استراحت کن
..
کوک یه سرم تقویتی به جینهو و زد و یه داروی خواب اور هم زد که بخوابه
...
...
...
نامی:جیمین کجا رفت؟
کوک:نمیدونم به تلفنم جواب نمیده
هوپی:حتما رفته پیش ته
نامی:این یه بلایی بود که سرمون اومد اخه؟
هوپی: چجوری قضیه ته رو بهش بگیم؟
کوک:از دست میره
هوپی:هوففففف چه گِلی به سرمون بزنیم
نامی:باید واقعیت و بهش بگیم
...
...
...
جیمین: توروخودا بیدار شو ، غلط کردم بخدا غلط کردم*گریه*
هیچ خبری از تهیونگ نبود ، تهیونگی که با همیشه لبخند روی لبای جیمین میآورد و مثل برادر بود براش
...
پسرا هم همراش رفتن
جینهو:/
نشستم رو تخت و شرو کردم به گریه کردن ، اخه من چرا اینقدر بدبختم، چرا این بلا ها باید به سر من بیاد؟
سرمو روی زانوهام گذاشتم و با دستم بغلش کردم
که در با شدت باز شد ..
شوگا: بگو ببینم چی گفتی؟
جینهو زبونش بند اومده بود و نمیتونست باید چیکار کنه ...
شوگا اومد و یقه جینهو رو گرفت:
یبار دیگه بگو چی گفتی؟
نامجون و جیهوپ اومدن که شوگا رو از جینهو جدا کنن
شوگا:بچه مال اون عوضی مگه نه؟
جینهو با این حرف گریش شدت گرفت و بلند بلند گریه میکرد
کوک سریع اومد و جینهو رو بغل کرد و نامجون و جیهوپ هم شوگا رو جدا کردن
جینهو از بس گریه کرده بود و ضعف داشت سرش گیج میرفت ، بغل کوک از حال رفت
شوگا داشت گریه میکرد خیلی حالش بد بود ، اونم وقتی که عشقش اومده و میگه از یکی دیگه حاملس
نامجون شوگا رو برد توی یه اتاق دیگه و خوابیوند رو تخت ،یه ارامبخش داد که بخوره ..
نامی:یه زره استراحت کن
..
کوک یه سرم تقویتی به جینهو و زد و یه داروی خواب اور هم زد که بخوابه
...
...
...
نامی:جیمین کجا رفت؟
کوک:نمیدونم به تلفنم جواب نمیده
هوپی:حتما رفته پیش ته
نامی:این یه بلایی بود که سرمون اومد اخه؟
هوپی: چجوری قضیه ته رو بهش بگیم؟
کوک:از دست میره
هوپی:هوففففف چه گِلی به سرمون بزنیم
نامی:باید واقعیت و بهش بگیم
...
...
...
جیمین: توروخودا بیدار شو ، غلط کردم بخدا غلط کردم*گریه*
هیچ خبری از تهیونگ نبود ، تهیونگی که با همیشه لبخند روی لبای جیمین میآورد و مثل برادر بود براش
...
۳۹.۴k
۲۰ اسفند ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۵۹)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.